دارم دق مرگ میشم دیگه،، بیشتر از هروقت دیگه ای نیاز به یه ماشین دارم:/ وقتی میگم ماشین میخام انگار ۷ میلیارد چشم روم زوم میکنه و،همه شونم باهم داد میزنن(آر یو کیدینگ می؟)نمی دونم چرا اینقدر براشون عجیبه؟؟؟؟؟
بدتر از همه اینه که بیخیالش اصن، یه حرفایی هست که گفتنش یه جورایی گند زدن به خودته، این حرفا جاشون تو قلبته همون جا نگهشون داری تا عقده شه ، اونوقته که راحت تر تصمیم میگیری، راحت تر دل میکنی از افراد
دلم پر میزنه که پامو بزرم رو پدال گاز و تا آخر فشار بدم، یه شب،تو یه جاده فرعیه خلوت، جایی که سگ پرنمیزنه ، یه جاده ی بی سر و ته، بدون هیچ تمدن یا حتی گیاهی فقط بیابون و اسمون شب که دنیا رو قورت داده، من باشم و صدای موتور ماشین
ولی این کارا الان برام مثل خواب می مونه 
سرم درد میکنه، انگار افکارم جفت دستاشونو گذاشتن رو جمجمه م و رو به بیرون فشار میدن، کم مونده جمجمه م بترکه
هیچی نمیفهمم ، واقعا نمیفهمم ، نه درس هام نه کتابام نه حرفا و کارای دیگران، مغزم هنگ کرده!!!  اینقد خسته ام که حتی نمیدونم بیدارم یا خوابم؟
چرا این بختک از رو زندگی من کنار نمیره؟؟؟؟؟ چند سال از بهترین سال های عمرمو حروم کرده بسش نبوده؟؟؟ 
فکر کنم آرزو های من باهام زاده شدن که باهام بمیرن!
همشون نقش بر آبن ، همشون!!!!



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها